|
|
|
|
|
امسال بازم دوباره نیمکتها و درس و مشق و کتاب دفتر و خودکارای رنگارنگ و کلا نوشت افزارجات دلشون برای ماتنگ شد و مارو طلبیدن!!! اما یادمه چند سال پیش فکر کنم مهر ۸۵ بود و منم هنوز دانشجو بودم. یه روز اوایل مهر ماه نشسته بودم روی سکوی بین بوفه و کیوسکای تلفن و داشتم نور خورشیدو نگاه میکردم و برعکس این سوسولا که فقط از نور خورشید بلدن واسه برنزه شدن استفاده کنن، داشتم واسه خودم ویتامین دی (همون دی مثل دلفین ها!! حالا هیم تکون تکون میخورد من نمیدونستم بالاخره باید چشامو ببندم که آفتاب نخوره یا وقتی سایه ش میفته روم چشامو باز کنم، پلکام داشت اتصالی پیدا میکرد. گفتم: خب منم تا حالا شما رو تو دانشگاه ندیدم. ترم چندم هستی؟! دختره هم با کمال جالبیت با خونسردی گفت: ترم اولی!!!!! منم که مطمئنم یکم رو دیگه جا خورده بودم دختره که معلوم بود کمی از تک و تا داره میفته یکم یواشتر و کمی هم نا امید گفت: من ترم اولی هستم!!!.... و من...... در همین موقع این خاطره تموم شد البته بگذریم که وقتی من فارغ التحصیل شدم اون هنوز داشت با بچه های ترم ۳ و ۴ واحد پاس میکرد!!.... خب دیگه خاطره تموم شد، بستونه.......فردا اول مهره، برین از حالا بگیرین بخوابین که فردا بتونین صبح زود پا شین!!!
پ.ن: این پستو به درخواست مجید که از همه دوستاش خواسته تو خاطره بازی اول مهرش |
||
|
+
شيرجه زده شده در پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰ساعت 13:55 توسط .Dolfin.
|
|
||