اهل دریا هستم....دل من دریاییست.....در پی صدق و صفا می آیم...

زنده باد دکتررررررررررررررررررر! (جیگر منه!)

امروز روز جشن ملیه ( از خوشحالی میخوام گریه کنم!)

های نفس کشششششششششششششششششش...

سوسک له می کنیم!!!

 

 

در ایران امروز هر چهره ای که عکس خاتمی پشت سر آن باشد شکست خورده است...........خاتمی سالهاست که برای ایران مرده.

 

+ شيرجه زده شده در  شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۸ساعت 17:46  توسط .Dolfin.  | 

تحلیل مناظراتی

از وقتی مناظره ها رو گذاشتن من تصمیم رفته بودم که همه شونو به نقد بکشم اما صبر کردم تا آخرین مناظره هم انجام بشه ، که امشب شد.

 

خب حالا از دیدگاه خودم مناظراتو براتون نقد میکنم شما هم دیدگاهاتونو به من انتقال بدین.

لطفا همه رو بخونین چون تایپش بیشتر از خوندنش زحمت داره.

در مورد این یکی حتما کامنت بذارین لطفا.............ساک ساک ممنوع!

 

مناظره اول: کروبی – رضایی – 12/3/88

به گفته همه کارشناسان از جمله بنده! این مناظره به صورت یه گپ خونوادگی برگزار شد!

دو کاندیدا به تمجید از هم و از حامیانشون پرداخته و پس از مقداری صحبت گل و بلبلانه و تیکه انداختن به دولت فعلی تحت عنوان: «ما که گدا پرور نیستیم» مناظره به خیر و خوشی پایان یافت.

تحلیل اختصاری: آروم ترین مناظره سال – همه مردم شب خواب خوشی داشتند!

 

مناظره دوم: احمدی نژاد– موسوی –12/3/88

*: (جهت کوتاه شدن متن به ذکر کلمه دکتر برای احمدی نژاد اکتفا میکنم)

من که قبل از اون موفق نشده بودم موسویو ببینم و فقط از رو هیجانات اطرافیان و جو مربوطه تصمیم گرفته بودم بهش رای بدم ( چون میدیدم همه ازش اسم میبرن و پیش خودم گفتم حتما باید خیلی آدم خوبی باشه. نخست وزیر زمان جنگ و چه و چه....... ولی با همه اینها خردادی بودنش برام نچسب بود، خصوصا اینکه پای خاتمی هم وسط بود. و از اونجایی که به 8 ساله بودن ریاست جمهوری زیاد اعتقاد ندارم بهتر میدونستم که بعد از 4 سال یه فکر نو روی کار بیاد تا فضای فکری کشور عوض شه اما...)

 

با دیدن موسوی خیلی یکه خوردم..... اصلا اون چیزی که انتظارشو داشتم نبود، بی حال، شل و وارفته، و صورتش که از شدت مواد گریمی مثل گچ سفید شده بود. ( قبل از این مناظره خونده بودم که موسوی داره با یه تیم 14 نفره تمرین میکنه که جلو احمدی نژاد کم نیاره و قراره مظلوم نمایی کنه و اینا اما از اونجایی که حتی آدمای سختگیرم تعریفشو کرده بودن گفتم اینا همش سیاه بازیه  و..... ولی با دیدن خود موسوی متوجه شدم چیزی که خوندم راست بود...) و وقتی شروع به حرف زدن کرد من گفتم الان این غش میکنه! و اگه بره سازمان ملل، آمریکا بهش بگه پخ! که همونجا از حال میره!!! این میخواد نماینده دولت ما بشه؟؟!

 

خلاصه مناظره ( بخونید میدون جنگ) شروع شد... و هر دو طرف از همون اول کار رفتن تو پر همدیگه.

افشاگریای دکتر خیلی به دلم نشست! (من 4 سال پیش دیده بودم که وقتی که هنوز دکتر انتخاب نشده بود چقدر علیه ش تبلیغ میکردن و سرو شکلشو مسخره میکردن و میدونستم که کی هم هست و این جریانی که حسادت میکنه که چطور یه آدم ناشناس با اونها که تو کل ایران که هیچی،تو دنیا شناس هستن با هم رای میارن و از حسادتشون اون برنامه رو شروع کردن. من جرات نکردم حتی جلوی دوستای خودم اسمی ببرم ولی دکتر خیلی راحت اسم برد و واقعا که چه سر نترسی داره!)

دکتر حرفهایی رو زد که برای اکثر ما تهرانی ها غریب نبود (برای شهرستانی ها شاید) اما از دهن کسی خارج نمی شد. اون از عملکرد حامیان موسوی به عنوان روسای جمهور قبلی نام برد و جو طوری شد که از خونواده هاشون و کابینشونم اسم برد و برخی از کثافت کاریاشونو رو کرد.

دکتر خیلی پر اومده بود یا از اطلاعات قبلی استفاده میکرد مشخص نشد ولی این مشخص شد که انقدر حرف واسه گفتن داشت که وقت کم آورد و کلی سوال از موسوی کرد و حتی با باز کردن سو استفاده علمی همسر موسوی ( که دوبار ازش پرسید: بگم؟ بگم؟.... که در واقع اجازه گرفت واسه گفتنش هر چند کسی نمیدونست پرونده کیو میخواد رو کنه) که ازش پرسید «همسر شما در دوره شما بدون کنکور وارد مقطع دکترا شده و به چه اجازه چنین کاری کرده و چطور استاد یار هست و چرا دو رشته رو در دانشگاه های دولتی – بر خلاف قانون – با هم خونده؟»

اما از اون سو من دیدم که موسوی شدیدا کم آورد و حتی از همسر خودش هم نتونست دفاع کنه و حتی در مقابل سوال «تو این 20 سال در جریان فلا ن و فلان چرا احساس خطر نکردید؟» از خودش هم نتونست دفاع بکنه. فقط کاغذ هایی که همراه آورده بود رو زیر و رو میکرد......آره ، موسوی کم آورده بود.....

به دکتر میگفت نقض قانون کردی و وقتی دکتر دفاع میکرد انگار سوزنش گیر کرده بود یا انگار حرف دیگه ای نداشت که بزنه ، دوباره همون حرفشو تکرار میکرد و وقتی صحبت از دانشجوی ستاره دار شد خواست دست بالا بگیره که وقتی دکتر گفت «این کارو در زمان معین کردن» ، موسوی حسابی خیط شد و فقط با یه جمله: «خب اگه اونا کردن، کار بدی کردن» به قضیه فیصله داد.

فقط تنها کاری که کرد اون هم تو 12 دیقه آخر بود ( که میدونست دکتر بعد از اون زمانی برای دفاع نداره) و بقول دوستان ، عین این بچه هایی که زنگ میزنن و در میرن! شروع کرد تیترای یه لیستو خوند و بعد هم یه سری چیز چیز کرد و یه سری هم مردم مردم کرد که به من رای بدین و اینا و.......وقت که تموم شد، قبل از اینکه صحنه بره هنوز داشتن با هم کل کل میکردن ، خدا میدونه اون کل کل تا کی طول کشیده.

 

بعد از مناظره که رومو چرخوندم دیدم اهل منزل با دهن باز هنوز زل زدن به تلویزیون!! کی فکر همچین چیزی رو میکرد؟........کسی حرفی نمیزد اما من قشنگ حس میکردم که رای بعضیا برگشته!، چون خودمم دیگه تصمیم نداشتم به موسوی رای بدم.

تحلیل اختصاری: جنجالی ترین مناظره سال وشاید جنجالی ترین مناظره تاریخ ایران! – احمدی نژاد ترکوند! - اکثر مردم ، خصوصا حامیان موسوی تا صبح تو خیابونا عملیات داشتن!.... ببخشید شما صبح ساعت چند از خواب بیدار شدید؟ ساعت چند رفتید سر کار؟؟؟

(اصلا رفتید سر کار؟؟....لطفا یکی آمار غایبینو تاخیریا رو به من بده!)

-----------------------------------------------------------------------------------------

روز بعد ما رفتیم سر کلاس ، استاد نیم ساعت دیر اومد و عنوان کرد که تا صبح قلب درد داشته و معلوم شد بخاطر مناظره دیشب تا صبح بمبارون مسیجی شده!.....: آقا دیدی احمدی نژاد چیکار کرد؟ طوفان کرد! موسوی و له کرد!

(چون ایشون سبز تشریف دارن) و وقتی تعریف کرد.....بگم چیا میگفت کف میکنید!

یه چند تیکه شو که یادمه براتون میذارم:

0 وقتی احمدی نژاد حرفشو با اسم امام زمان شروع میکنه آدم فکر میکنه اما زمان نشسته اونجا و داره این حرفا رو میزنه!

0 احمدی نژاد در مورد کسایی که غایب بودن و توان دفاع از خودشونو نداشتن تهمت زد......( چند دیقه بعد...) احمدی نژاد یه آدم کذابه که فلانه و فلانه و....

0 12سال پیش مسجد محل ما از ایشون دعوت کرده بود بیاد تو مسجد ما سخنرانی کنه و ایشون اون موقع تازه از استانداری اردبیل عزل شده بود و اومد تو مسجد ما سخنرانی کرد واسه ما!

۰ من دیدم ایشون عصبانی شده بهش گفتم چرا عصبانی شدی؟ برو خودتو روانپزشک معرفی کن.  و چند بار استاد تکرار کرد: من عصبانیتشو دیدم ، من عصبانیتشو دیدم!

0 میگه اینا میبرن میخورن ، خب ببرن ، میخورن خب کارم میکنن والا وقتی میبینم کار میکنن من که  راضیم اینا ببرن بخورن..........( چند دیقه بعد) من از مخالفان سیاسی آقای « هـ » هستم! ولی آقای « خ » و آقای « هـ » کسایی هستن که حتی یک ریال از این دولت پول نگرفتن ، تو تمام مدت ریاست جمهوریشون حتی یک ریال اینها از دولت حقوق نگرفتن!

0 من خواستم در مورد زمینهایی که دکتر گفت غصب شده سوال کنم به من مهلت صحبت نداد و گفت: «اینها از قبل پولدار بودن، اینها ملاک بودن...»

(حدیث قدسی: هر جا دیدید ثروتی گرد آمده بود، آنجا حق عده ای خورده شده است)

0 استاد: نه اینکه موسوی 20 ساله فعالیت نداشته، تو این 20 سالم فعالیت داشته اما از وقتی دولت نهم اومد روی کار!!! تصویر ایشونو از رسانه ها دیلیت کردن!

0 من خودم با فلان وزیر دولت صحبت کردم! گفتم «این نامه های مردمی رو چکار میکنین؟» گفت «ما اصلا این نامه ها رو نمیخونیم، همه رو باز یافت میکنیم میره!» .... فوقشم حالا یکی دو تا نامه رو اون وسط باز کرده باشن خونده باشن بخاطرش رفته باشن سفر استانی یه کاری کرده باشن!

0 فلان فرودگاهو که گفتن افتتاح شده افتتاح نشده، اونو تو دوره آقای « هـ» افتتاح کردن، احمدی نژاد رفت اونجا یه سالن زد توش دستشویی کار گذاشت بعد روبان زد قیچی کرد گفت فاز جدید و باند جدید فرودگاهو ساختیم!

0 یکی از همکلاسانم با زور توانست وسط جملات بی فاصله استاد سوالاتی رو بپرسه که استاد نتونست جواب بده و وقتی از در کلاس میرفت بیرون بهش گفت: تو جاهلی!

و صحبتهای سیاسی ما که تا ساعتی پس از اتمام کلاس آخر طول کشید!

-----------------------------------------------------------------------------------------

 

مناظره سوم: رضایی – موسوی –14/3/88

من زیاد این مناظره رو ندیدم ، حدود 2-3 دیقشو دیدم..... در مورد یکی از مباحث پیشنهادیشون واسه اداره کشور بحث میکردن و موسوی ( عجب اون شب عین بچه  آدم سرحال بود و حرف میزد!) هی میگفت شما تو این مبحث با من تفاوت نظر داری و رضاییم هی میگفت: من نمیفهمم ، شما میگی با من اختلاف نظر داری؟ کجا ما با هم اختلاف داریم؟!!!

تحلیل اختصاری: چیزی که درست ندیده باشی تحلیلم نداره ، خودتون اختصارا تحلیلش کنین! به منم بگین ثواب داره!

 

مناظره چهام: احمدی نژاد – کروبی –16/3/88

0 دکتر آمارهای بانک مرکزی رو آورده بود و نشون میداد و کروبی هم با دهن باز نگاه میکرد! ( خیلی صحنه باحالی بود، هر کی ندیده از دستش رفت!) حین نشون دادن چارتها / گرافها ، من یک نقطه ضعف تو کار دکتر دیدم که به نظر خودم قابل توجهه و اگه خود من اونجا بودم و طرف مناظره بودم ، همونجا مچ دکترو میگرفتم و ازش توضیح میخواستم که چرا تو تولید ناخالص داخلی فلان عدد آمار فلانه؟ و.... ولی چون میدونم مخالفا هم میان اینجا متن منو میخونن از ذکرش خود داری میکنم، موافقا بخوان بهشون میگم!

0 تو صحبتهای اولیه که کروبی از دکتر پرسید « شما گفتی: میخواستن بدزدنم» و از دکتر توضیح خواست. به نظر من ِ موافق، دکتر تو تایم اول این سوالو پیچوند. میتونست قشنگ روش توضیح بده ولی یه جوری از گفتنش طفره رفت و فقط تو تایم دوم بهش اشاره کرد که بازم مطمئنا برای مخالفا قابل قبول نبوده.

0 کروبی: من نمیدونم کارشناسا بیان بگن.....دکتر: آقای کروبی رئیس جمهور خودش باید کارشناس ارشد باشه ، اگه قراره کارشناسا بگن که خود کارشناسا بیان بشن رییس جمهور (دکتر چند تا حرف قشنگ زد که توجهمو جلب کرد)

0 دکتر: اونموقع که من دولتو دست گرفتم اگه میخواستم به این تهمتا جواب بدم که پس کی باید خدمت میکردم؟ با اون فشار و تهدیدات خارجی اگه میخواستیم کشورو ل کنیم و جواب حرف اینو و اونو بدیم که اونوقت چی پیش میومد؟؟.......( بی اعتنا به تهمتها = خدمت)

0 مفاسد منو اعلام کنید، اگه خونواده من یا وزرای من اختلاس کردن بدون اجازه من اعلام کنید

0 من اموالمو معرفی میکنم شما و بقیه هم بیاین عنوان کنین ( روزنامه ایران- امروز ( خبر همانشب): وقتی پس از پایان مناظره از خانم کروبی خواستیم اموالشان را اعلام کنند به ذکر یک جمله«خبرنگاران عزیز خسته نباشید» بسنده کرد)

0 دکتر: من هیچ حزب و طرفداری ندارم........کروبی: شما که طرفدارای خوبی دارید، آیت الله مصباح یزدی اعلام کردن حرفای آقای احمدی نژاد در حد حرفای اماه باید تو کتابا چاپ بشه و تدریس بشه.

0 دکتر: من مسئله هاله نورو تکذیب میکنم.........روزنامه ایران – امروز – نامه ای از دفتر آیت الله جوادی آملی: هاله نوری که آیت الله آملی 4 سال پیش هنگام ملاقات با آقای احمدی نژاد دیده اند بر خلاف تکذیب ایشان ، صحت دارد.

0 شک کروبی: شما بگید ببینم اصلا هلوکاست شده؟!!!!

0 در روزنامه کروبی به همسر دکتر ( که هیچ نقشی تو هیچ زمینه ای نداره) توهین شده بود و خود کروبی خبر نداشت و دکتر بهش گفت«شما که از روزنامه خودت خبر نداری چطوری میخوای مملکتو اداره کنی؟»

( حالا جریان اونشب و باز کردن پرونده رهنوردو فهمیدم، اقایون اصلاح طلب از هر دست که بدید از همون دستم میگیرید)

0 کروبی: «از امام اجازه هایی دارم که کسی نداره! من پول مردمو خرج میکنم ورد نمیخونم!» دکتر:« شما 100 میلیارد واسه تبلیغ به مخابرات پول دادید» و کروبی جوابی نداشت. دکتر«شما هر پولی بدن میگیری؟ حتی حروم؟»   کروبی:« ما به شناسنامه افراد نگاه نمیکنیم، پول بدن میگیریم»!!!

0 کروبی که انگار داشت با مجری حرف میزد! و همش اصرار داشت آخرین تایم مال اون باشه

0 کروبی:« شما خیلی شجاعت دارین حرف میزنین اسم میبرین ، ما نداریم»....

0 کروبی عصبانی شد و آمار رو زیر سوال برد و بعد دکتر پرسید:« میدونید زیر سوال بردن آمار رسمی مملکت یعنی چی؟» و معلوم بود که ته دل کروبی چقدر خالی شد!

0 کروبی:« مصاحبی 40 میلیارد اختلاس کرده» دکتر:« شما میگی کرده؟ من الان میگم هر چی اختلاس کرده مال شما!»  (دمت گرم دکتر جون!)

 0 کروبی در مورد جریان شهرام جزایری نتوانست دفاع کنه (اینا اینجا یه اعتراف کنن فقط پولو میگیرنو توبیخ، اون دنیا چکار میخوان بکنن که سیخ آتش میکنن تو حلقشون؟)

0 کروبی رفته بود از تو اینترنت عکس پرینت گرفته بود و بقول خودش میخواست آتو بگیره!

تحلیل اختصاری: کروبی مناظره نکرد، دنبال بهانه بود..........دکتر سوال کرد و کروبی جوابی نداشت. دکتر خواست به جای کل کل برنامه اعلام کنه ولی کروبی مناظره رو به مشاجره تبدیل کرد.

 

مناظره پنجم: موسوی – کروبی –17/3/88

مجری بدبخت اول برنامه یه سوال پرسید: شما هر دو از یه حزبید، چه تفاوتی در دیدگاهاتون بوده که هر دو کاندید شدید؟ و این سوالی بود که هرگز پاسخی به اون داده نشد.

کروبی که طبق معمول انگار داشت با مجری حرف میزد!

موسویم که چشم دکترو دور دیده بود و فقط بهش حمله میکرد. فقط از کلمه «احمدی نژاد» استفاده نمیکرد و وقتی مجری بهش تذکر داد که داره خلاف قانون رفتار میکنه آقا تازه بهش برم خورد که چرا جلوشو میگیرن و گفت: شما که همه چی دست تونه، صدا سیما دست تونه ، پولا دست تونه»

کروبی همون تایم اول سوالایی که شب قبل نتونسته بود جلوی دکتر بهش جواب بده رو جواب داد و معلوم بود که رفته بودن واسش جواب پیدا کرده بودن (خودشم نه تازه) و از رو برگه خوند.

موسویم که در غیاب شیر، شیر شده بود مدام دروغ می بافت و با چارت قلابی سعی میکرد آمار های شب قبلو دروغ جلوه بده. اما چارتهای خودش دروغ بودن

چارتهای موسوی:

1) فاقد شرح (حتی در حواشی)،

2) فاقد هیچ گونه سر برگ دولتی (حتی نامربوط ، در حالی که حتی یه یادداشت ضمیمه کوچیکم باید سربرگ داشته باشه چه دستگاه دولتی باشه چه یه شرکت تولیدی کوچیک.....اینا رو از رو تجربه میگم) ،

3)  فاقد حتی یک عکس پرچم ،

4) با حاشیه و کادر سبز ،

5) و بدون رعایت استانداردهای کلی فلوچارت کشی بوده

 و مشخص بود که یک ......ی  نشسته اونها رو با دست تو کامپیوتر کشیده.

مدام عنوان میکرد: «ماست 500 تومن شده 900 تومن» که بابای من گفت: انقدر دروغ نگو سید فردا تو دو برابر باید جواب بدی (اونم بابای من که اول خیلی طرفش بود) من پرسیدم: بابا ماست چنده؟ گفت 570 و چند سال پیشم 30-520  بوده (بابا گفت من خوده هارو دقیق یادم نیست ولی زیادم فرقی بینشون نبود) این ماست دبه ایا الان چند ساله من میخرم همون 2400 تومنه..........

بابام: این موسوی اون موسوی 20 سال پیش نیست.

 

30-40 دیقه بعد.....بابام:« یکی این کانالو عوض کنه، اینا که فقط نشستن اینجا دارن شر و ور میگن»!

تحلیل اختصاری: مناظره موسوی و کروبی نبود بلکه کوبوندن احمدی نژاد بود در غیابش ،

کسایی که میگفتن ما گدا پرور نیستیم حالا میگن ما تو فلان دوره که فلان کاره بودیم حامی محرومان بودیم و الانم فقط به فکر محرومین و مستضعفین هستیم!

موسوی = مهاجم تاریکی، قانون شکن،

موسوی باید به خاطر این قانون شکنی از انتخابات کنار گذاشته شود اما میدانیم که دکتر دلسوز تر از این حرف هاست

روزنامه ایران – امروز:  بانک مرکزی: موسوی دروغ می گوید.
(پ.ن: من زیاد با این جمله حال نکردم، موسویم تورم یه مقطع دیگه رو گفت. نمیشه گفت دروغ گفته. شاید بشه گفت دنبال آتو گرفتن و خودنمایی بوده اما دروغ نه. فکر کنم ایران یکم تندروی کرد.)

 

مناظره ششم: احمدی نژاد – رضایی –18/3/88

یک مناظره تقریبا درست حسابی! عجبه بالاخره اومدن در مورد برنامه هاشون حرف زدن! من این مناظره رو پسندیدم!

البته رضاییم بی منطق بازی درنیورد ( چون شبای دیگه که هم حزبیا میشینن دور هم و سه به یک میکوبونن و تهمت میزنن)

خوب مناظره ای بود. رضایی یه جا خواست پاچه خواری بکنه (مثل کروبی که هی به همه میگفت: من گفتم شما رو بگن بیاین!) که دکترم گفت شما قبلا به ما تهمت زدین تو مناظرات قبلیتون! و رضایی ساکت شد.

خوب بحثی بود و خوبم اقتصادی بود و من کلی کیف کردم. مخصوصا اونجا که رضایی گفت « خوبی این مناظرات اینه که ادبیات اقتصادی وارد جامعه شده»!

بحث علمی بین دو تا آدم دانشگاهی....

حتی کار تو یه زمان به جایی کشید که من گفتم رضایی دکترو آچمز کرد! و الانه که دکتر گیر کنه و کم بیاره و منتظر بودم ببینم چی میشه! و دکتر کم بیاره چکار میکنه! ( چه شیطنت آمیز شدم من!) که رضایی راه صحبتشو گم کرد

امشب 55-60 % طرفدار دکتر بودم 40-45 % طرفدار رضایی

آفرین دکتر ها خوب همو به چالش کشیدن، هر چند که بازم احمدی نژاد کم نیورد و سوالای گنده گنده میپرسید! و بازم اصلاح طلبا از راه علمیم نتونستن کارشونو پیش ببرن ( هر چند رضایی یکم با شعورتر و آروم تر از اوناس).

امشب از یه حرفای دکتر خوشم نیومد: یکی از تکرار عبارت « اطلاعاتتون غلطه» که دیگه داشتم خسته میشدم بس که هی اینو تکرار کرد ، یکی وقتی اسم رضاییو اشتباه گفت. میتونست بگه: ببخشید اشتباه شد. چیزی نمیشد که.....خب اشتباه کرده بود دیگه....آدمیزاده دیگه..... ولی یه جوری رفع و رجوعش کرد که: « خب شما به هم وصلید» یعنی چی؟ خب همین باعث شد وقتی رضایی گفت « آقای احمدی نژاد شما فکر میکنی خودت از همه بهتر میفهمی و مسائل جنگیو تحلیل میکنی» من طرف رضایی رو بگیرم که آره، شاید جای دیگه ایم باشه که دکتر اشتباهشو رفع و رجوع کرده باشه.

یه جای دیگم از برخورد دکتر خوشم نیومد. بحث داشت آروم و منطقی پیش میرفت که یه مثال باعث شد دکتر به مزخرفات شب قبل موسوی اشاره کنه و بعد یه جوری یه حالتی به خودش گرفت که انگار میخواست با رضایی مشاجره کنه ، ولی من خیلی خوشم اومد که رضایی گفت « آقای احمدی نژاد ما که نیومدیم اینجا همدیگه رو نقد کنیم ، ما میخوایم واسه اداره کشور راهکار ارائه بدیم» (حالا دم این دکتر گرم!!!)

مناظره انقدر خوب بود(البته در مقابل دیگر مناظرات) که آخرش حتی مجری هم به زبون اومد.....و چه مجری مظلومی! دلم براش میسوخت!

تحلیل اختصاری: یک مناظره خوب و مورد پسند مردم ، خدا کنه رضایی دوم بشه! ، خدا کنه دکتر بیاد سر کار و از رضایی استفاده کنه چون دکتر دوره قبلم از رقباش تو دولت استفاده کرده بود و شعورشو میدونم داره ، ولی بقیه ندارن.

خدا کنه موسوی پنجم بشه (تعداد آراش بعد از آراء باطله حساب بشه) و رایش از میزان رای های باطله هم کمتر باشه! ( که میدونم این دعام برآورده نمیشه!)

 

و در پایان از تو دوست گلم که نوشته منو تحمل کردی و با صبر زیبات اونو تا اینجا خوندی تشکر میکنم.

+ شيرجه زده شده در  سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۸ساعت 3:27  توسط .Dolfin.  | 

این پستو قرار بود من چند شب پیش بذارم اما حالا اینم به خاطر سوالای زیادی که از من دارید تکمیل میکنم و میذارم.

--------------------------------------------------------------------------------------------

 به کی رای میدید؟......به کی رای بدم؟.......چه انتخاب مهم و سختی!

--------------------------------------------------------------------------------------------

 

رو راست بگم ، من هیچوقت نه از خاتمی خوشم اومده نه از دوم خردادیا نه از اصلاح طلبا

همیشه گفتم خاتمی یه آدمی بود که فقط بلد بود قشنگ حرف بزنه و مردمم به این حرفا دلخوش کرده بود وگرنه آدم ترسویی بود که عرضه کار کردن نداشت و هر کی هر چی میگفت ، میگفت چشم ( حتی دشمن) و میدونو خالی میکرد ، دور دومش هم که مملکتو داده بود دست بقیه اداره کنن و جالب اینکه تو انتهای دور اول ریاست جمهوریش گفته بود: نذاشتن من کار کنم (اینو من خودم تو تلویزیون دیدم) ، واینکه وقتی میدید نذاشتن کار کنه چرا دوباره کاندید شد؟ این نشون از این داره که طرف نمیخواد کار کنه بلکه فقط میخواد بیاد بخوره و بره و وقتی کار کردن براش مهم نیست وکاری نمیکنه پس فرقیم نمیکنه که جلوی کارشو بگیرن یا نه. بقول یکی از دوستان امروزی: خاتمی که اومد اصلا کشورو کرد ف....خونه! و راست هم میگه.

من کلا از کسی که عزت نفس نداشته باشه اصلا خوشم نمیاد.

 

اما امسال انتخابات یه جور دیگه شده و موسوی هم به عرصه رقابت اومده. کسی که مشکل پسندها هم میگن: آدم خوبیه.

من خودم الان موندم کی رو انتخاب کنم!!! و هنوز تصمیم قطعی نگرفتم! ، و خیلی دوست دارم به موسوی رای بدم ولی وقتی میبینم پشت سرش اصلاح طلبها و خاتمی و خاتمی چیا صف کشیدن مایوس میشم و علاقم برای رای دادن به موسوی خیلی کاهش پیدا میکنه. نمیتونم ببینم چطور کسی که تو دوره جنگ آبو نون مردمو میرسونده و همه از کارش راضین چطور حاضر میشه به اصلاح طلبای همیشه ناراضی تکیه کنه؟ واقعا داره اشتباه میکنه. دلم براش میسوزه. با این دور و بریای خطرناک (مثل تاجزاده که میگن و من نمیشناسمش!......مهم هم نیست که بشناسم، بالاخره تو دارو دسته دوم خردادیاس دیگه!) و با این طرفدارای بعضا خودخواه و غد و بی منطق. (جریان دانشگاه شیراز)

 

خب میپرسین من چرا از خاتمی چیا بدم میاد؟ خب برای اینکه کلا هیچ کس از کسی که عامل بی عمل باشه و حرفاشم بوی دورنگی بده خوشش نمیاد. دلایلم رو در آخر پست میذارم که هر کس دوست داشت بخونه.

 

 

خب چندتا برای دکتر و دکتر میذارم و چند تا برای مهندس! (رضایی و احمدی نژاد و موسوی):

 

عليرضا نوري زاده جاسوس موساد با عنوان نويسنده و روزنامه نگار ايراني مقيم لندن ، در يک برنامه تلويزيوني از مردم ايران خواست تا در انتخابات رياست جمهوري ايران به محمود احمدي نژاد راي ندهند.
به گزارش ايرنا، نوري زاده در برنامه اختصاصي خود موسوم به "پنجره اي رو به خانه
پدري" که از تلويزيون "روژه لات" پخش مي شد افزود: احمدي نژاد رژيم (نظام) را قوي کرد و همانند گذشته جمهوري اسلامي به غرب باج نمي دهد . اکنون حاکميت يکپارچه شده و غرب نمي تواند از اختلافات اصولگرايان و اصلاح طلبان به نفع خود بهره برداري کند.نوري زاده در اين برنامه که جمعه شب پخش شد افزود: دولت آمريکا با هر نگرشي مجبور به سازش با احمدي نژاد است ...

 

آيت الله خامنه اي:

من هم مانند امام از تمام دولت ها حمايت کرده ام، اما از اين دولت (نهم) با دلگرمي بيشتري حمايت مي کنم

 

امام خميني در 5 مهرماه 1364 در پاسخ به نامه فرمودند: «با تشكر از حضرات آقايان، اينجانب چون خود را موظف به اظهار نظر مى‌دانم به آقايانى كه نظر خواسته‌اند از آن جمله جناب حجت‌الاسلام آقاى مهدوى و بعضى آقايان ديگر عرض كردم آقاى مهندس موسوى را شخص متدين و متعهد و در وضع بسيار پيچيده كشور دولت ايشان را موفق مى‌دانم و در حال حاضر تغيير آن را صلاح نمى‌دانم. ولى حق انتخاب با جناب آقاى رئيس‌جمهور و مجلس شوراى اسلامى محترم است.»

ناطق نوري در خصوص معرفي دوباره موسوی مي‌گويد: «چند روزي كه گذشت نظر امام عوض شد. علتش اين بود كه گويا آقاي "محسن رضايي" به عنوان فرمانده سپاه خدمت امام رسيده و گفته بود كه موقعيت آقاي موسوي در جنگ و بين جوان‌ها به‌گونه‌اي است كه اگر ايشان نخست‌وزير نشوند جنگ لطمه مي‌خورد. طبيعي است كه براي امام در آن روزها هيچ چيز حياتي‌تر از مسئله‌ي جنگ نبود لذا بعد از گزارش محسن رضايي لحن امام عوض شد... كم‌كم به حاج احمد آقا و ديگران فرمودند كه آقاي مهندس موسوي معرفي شود. مقام معظم رهبري در مقام رييس‌جمهوري در يك محذوريت عجيبي قرار گرفته بودند. از يك طرف احساس مي‌كرد از نظر شرعي و وظيفه به مصلحت كشور نيست مهندس موسوي را معرفي كند و از طرف ديگر نظر امام آقاي موسوي بود. بنابراين براي حضرت امام نامه‌اي نوشتند كه "اگر حضرت عالي تشخيص مي‌دهيد كه بايد مهندس موسوي را معرفي كنم حكم كنيد، شما رهبر هستيد. شما روز قيامت جواب داريد، ولي من جواب ندارم كسي را كه مصلحت نمي‌دانم نخست وزير كنم، مگر اين كه حكم ولي فقيه بالاي سر او باشد.  حضرت عالي حكم كنيد تا من ايشان را بگذارم"، امام هم مي‌فرمودند: "من حكم نمي‌كنم. من حرف خودم را مي‌زنم" بن بست عجيبي پيش آمده بود.

حجت‌الاسلام ناطق نوري در ادامه خاطراتش با بيان اينكه به اتفاق حضرات آيات مهدوي كني، جنتي و يزدي براي گشودن گره از اين مشكل به خدمت امام رسيدیم، می‌افزاید: امام(ره) در پاسخ به ضرورت حكم كردن ايشان مي‌فرمايند: من حكم نمي‌كنم، اما من به عنوان يك شهروند حق دارم نظر خودم را بدهم يا خير؟ من به عنوان يك شهروند اعلام مي‌كنم كه انتخاب غير از ايشان، خيانت به اسلام است.

وي در ادامه مي‌گويد: اين جمله را كه ايشان فرمودند، همه چيز روشن شد و واقعاً معلوم شد كه موضوع چقدر عمق دارد. پس از اين كه فهميديم نظر قطعي امام مهندس موسوي است، در محل دفتر رياست جمهوري خدمت آقاي خامنه‌اي رفتيم و ماجرا را خدمت ايشان شرح داده و گفتيم اين ديگر حكم است. امام فقط لفظ حكم را نگفتند . امام تا آخر ايستاده است. اين كه ايشان مي‌فرمايند جز موسوي خيانت به اسلام است، حكم است. آقاي خامنه‌اي فرمودند براي من اتمام حجت شد؛ لذا تصميم گرفتند و مهندس موسوي را براي نخست‌وزيري مجدد معرفي كردند.

 

از وقتی فیلم مستند محسن رضایی پخش شده بدجوری نظرمو به خودش جلب کرده. تنها کسی بود که واقعا رو فیلمش کار کرده بود و اصولی ساخته بودش ( به گفته سایرین هم). به نظر من بهترین کسی که میتونه انتخاب بشه یک طرفش محسن رضاییه. کسی که دکترای اقتصاد داره و با توجه به اقتصاد خراب کنونی ایران میتونه مارو نجات بده. چون خودمم رشتم همینجوریه میدونم کسی که تو این رشته هاس چطوری و به چه خوبی میتونه مسائل رو تشخیص بده.

خیلیا این دکترو یه مرد جنگی میدونن اما شاید ندونید که دکترای اقتصادشو بعد از جنگ گرفته که اونم بخاطر این بوده که میدیده اقتصاد ایران آشفته س..... و لابد نمیدونید چرا بار پیش قبل از انتخابات انصراف داد؟

به گفته خودش: رئیس جمهوری که با 10 ملیون رای بخواد سرکار بیاد نمیتونه تو مجامع عمومی سر بلند کنه (دم این روشنفکری گرم).

و کسی که میزان رای مردم ( نه صرفا انتخاب شدن) براش مهم باشه پس به خیلی جزئیاتی که دیگران توجه نداره هم توجه میکنه. و بار پیش کنار رفته تا آرای احتمالی خودش رو به رئیس جمهور آینده (فعلی: احمدی نژاد) هدیه بده.

امشبم که مناظره ش رو با آقای کروبی دیدم خیلی بیشتر ازش خوشم اومد. مناظره که چه عرض کنم مثل 3 تا دوست با مجری شبکه 3 نشسته بودن و گپ میزدن! و به جای کوبوندن و نقطه ضعف گرفتن همدیگه رو تایید میکردن و برنامه هاشونو میگفتن.

( هرچند یه تیکه هاییم اومدن مثل: ما رئیس جمهوری نمیشیم که یه عده رو جمع کنیم تا عوض کشور رئیس جمهورو اداره کنن و....)

حتی اگه به متن سبز رنگ هم توجه کنید متوجه میشید که عامل اصلی انتخاب موسوی از طرف امام (شخصی که بعدا باعث نجات کشور از بحران جنگ شد) همین دکتر رضایی بوده که متوجه اون زمان حساس و اون انتخاب خوب برای اون زمان خاص بوده و برنامه هاییم که الان ارائه میده واقعا خوب و کاربردی و متناسب و هماهنگ با پیشرفت روز ایران و دنیاس.

 

در اینجا من یه سوالی از شما میکنم: به نظر شما مهمترین مشخصه یه رئیس جمهور چی میتونه باشه؟؟؟

اگه میگید: اینکه شعار نده و به قولاش عمل کنه و فلان و بهمان سخت در اشتباهید!

این چیزیه که دلفین داره بهتون میگه: به نظر من مهمترین مشخصه یک رئیس جمهور آرامش ذاتی اونه.

آیا آرامش دکتر رو نمیبینید؟؟؟ آیا شما فکر نمیکنید کسی که با این آرامش جلو چشمها ظاهر میشه چطوری فکر میکنه که اینطور آرومه؟ آیا اینطور فکر نمیکنید که کسی که برای حرف زدن و قضاوت کردن دیگران عجله نمیکنه زمانی داره برای اینکه راجع به حرفهای خودش فکر کنه و اینکه چه کارایی رو میتونه بکنه و چطور اونهارو اعلام کنه؟ و زمانی داره که درباره شنیده هاش و حرفهای دیگران فکر کنه و به سوالاتی که ازش پرسیده میشه با دقت و کاملیت بیشتری جواب بده؟؟

هر چند احمدی نژاد هم این آرامش رو داره اما نه مثل رضایی. ( موسوی رو چون برنامه تبلیغاتیشو موفق نشدم ببینم نمیتونم چیزی بگم)

 

یادمه دور پیش رای اول من سردار قالیباف بود و بعدها خیلی افسوس خوردم که چرا مردم بهش رای ندادن با اینکه حرفها و برنامه هاشم خوب بود و علاوه بر اون واقعا کارش تو پلیس خوب و بی سابقه بود و کارایی کرد که قبلیا نکردن ، مثل مدیریت الانش که شهردار تهرانه و اون سامانه 197 که خیلی خوب کار میکنه و همه راضین. حتی اگه به آسفالت خیابونها هم دقت کنید میبینید که خیلی بهتر شده.

قالیباف توانایی خودشو ثابت کرد ولی به چشم دیگران نیومد. و الانم که شهردار تهران شده باز هم از هر کسی بهتر داره کار میکنه. و من خیلی دوست داشتم دوباره کاندید بشه که متاسفانه نشد. و امروز یکی از همکلاسیام داغ دل منو تازه کرد و عین تفکرات منو به زبون آورد وبابت انتخاب نشدنش تو دور قبل و کاندید نشدنش تو این دور تاسف خورد و در پایان اضافه کرد: قالیباف واقعا مدیره ، واقعا مدیر....

 

و الان میبینم محسن رضاییم میتونه مدیر باشه اما متاسفانه یک چیز توی این انتخابات بیشتر به چشم میاد و اون اینه که:

بیشترین ملاک قضاوت ما چهره ها هستند نه عملکرد ها

 

و واقعا متاسفم برای همه مردم ایران و همه این تصمیم گیریهایی که مسلما در آینده جز پشیمانی چیزی نخواهد داشت.

آقای کروبی هم نه اینکه بد باشه که من بهش عنایت نکرده باشم ، اتفاقا نقطه نظرات مشترکی با دکتر رضایی داره ولی چون نمیتونه حرفش رو خوب برسونه و تو سخنوری و استفاده از کلمات ضعف داره ، نمیتونه نماینده خوبی برای ملت بزرگ ایران باشه.

 

یه چیز دیگه هم اضافه میکنم: الان کسایی که به موسوی توجه میکنن سه دستن:

یکی اونهایی که به سابقه کاریش توجه میکنن که جای شکر داره که حداقل با فکر انتخاب میکنن و دسته دوم که از رو ماهواره انتخاب (بخونید: کپی برداری) میکنن که واقعا براشون متاسفم که مغزشونو شستشو دادن و منتظرن ببینن چی از دهن اونوریا میاد بیرون و چه تصمیمی براشون گرفته میشه که همونو بچسبن. و دسته سوم کسایین که فقط به شعار ایشون در مورد جمع کردن گشت ارشاد ( که بیشتر جنبه تبلیغاتی داره) فکر میکنن و پیش بینی میکنم مثل وعده آزادی زمان خاتمی با این شعار برخورد بشه، بلکم بدتر.

یه بنده خدایی تو نت در این مورد نوشته بود: وای به حال جوونای مملکتی که مهمترین دغدغه فکریشون جمع شدن گشت ارشاد باشه..... حالا گیریم که موسوی انتخاب شد و گشت ارشادم جمع شد و دختر پسرا شب تا صبح تو بغل همدیگه بودن.... وضعیت مملکت ما درست میشه؟

 

من که هنوز انتخاب نکردم ، حالا شما هر کودومو که میخواید انتخاب کنید!

--------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

حالا توجهتون رو به برخی افاضات اصلاحانه جلب میکنم: (بیشتر از این ها هست و من فقط مقداری رو گلچین میکنم ، همه رو خواستین بگین)

 

عطاءالله مهاجرانی،روزنامه آریا، 18/9/78: وقتی پیامبر اولوالعزمی چون ابراهیم در مورد معاد این چنین شک میکند که به خدا میگوید: به من نشان بده، چطور جوانان ما مجاز نباشند در مورد همه مسائل سؤال کنند؟

( ابراهیم (ع) به معاد شک نکرد بلکه عرض کرد فقط برای اینکه دلم آرام گیرد. میتونید برید تو قرآن ببینید.)

 

ابراهیم اصغر زاده، آفتاب امروز، 2/6/78: اگر مجوز راهپیمایی به هر گروه بر اساس قانون داده شود اشکال ندارد، حتی علیه خدا...

 

ابراهیم اصغر زاده، کیهان، 6/2/77 : حتی علیه خدا هم می­توان تظاهرات کرد.

 

علیرضا علوی تبار، یالثارات، 4/3/79: جامعه ایران فاز سنتی خود را پشت سر گذاشته و می­خواهد مدرن و صنعتی شود. اما در این جامعه هنوز خدا نمرده است. بنابراین ما چگونه می­توانیم به این وضعیت چیره شویم.

 

آقای کدیور، دانشکده فنی دانشگاه تهران سال 79 ، سلسله مباحثی تحت عنوان «پژوهش‌های قرآنی»: یک زمانی مردم می‌گفتند چون عیسی این سخن را گفته پس درست است اما امروز عیسی که سهل است خود خدا هم اگر حرفی بزند و آن حرف با عقل مردم منطبق نباشد نخواهد پذیرفت.امروز خدا در جامعه هیچکاره است.

 

عبدالکریم سروش، روزنامه صبح امروز، 9/3/78 : حقیقت دین همان تجربه فردی دینی است که در مورد پیامبران «تلقی وحی» نام گرفته

عبدالکریم سروش، ماهنامه کیان، مهر و آذر 78 : کار اساسی پیامبر آن بود که اعراب را دچار بحران هویت نمود و آنها را هویت نو بخشید، امروز نیز تمدن متجدد غرب ما مسلمانان را دچار بحران هویت نموده

عبدالکریم سروش، ماهنامه کیان، فروردین 78:  ارتداد حق طبیعی هر انسانی است

 

عبدالکریم سروش، روزنامه نشاط، 12/3/78 :  فرهنگ شهادت خشونت آفرین است

 

عبدالکریم سروش، کیان، ش52:  در تاریخ جدید خدائی که مؤمنان کشف می­کنند ممکن است با خدائی که گذشتگان کشف و تجربه می­کردند متفاوت باشد.

 

رامين جهانبگلو كتاب نيمه پنهان جلد30 : اگر دموكراسي با حقيقت همراه شود، خود را نقض مي كند.

 

رامين جهانبگلو ، روزنامه عصر آزادگان 3/8/78 : روحاني هم مي تواند روشنفكر باشد، اما بايستي ديد كه بينش خداشناختي و انديشه روشنفكري او تا چه حد مانع يكديگر مي شوند و با هم اصطكاك پيدا مي كنند. مشكل اصلي آن است كه يك روشنفكر مدام در پي جستجوي حقيقت است.

 

محمد کاظم محمدی اصفهانی، روزنامه ایران، 24/4/79: مردم حق دارند همه مسؤولین را به سؤال کشیده و از آنها انتقاد کنند حتی اگر آن مسؤول پیامبر و امام معصوم باشد، بلکه به خود خدا هم می­توان اعتراض کرد و او را فتنه گر نامید.

 

ح.م. تبریز، روزنامه صبح امروز، خرداد 78: صحت قصه حضرت یوسف در قرآن کریم از محالات است.

 

غلامرضا سالار بهزادی، صبح امروز، 23/8/78 : تفکر شیعه گری موجب انحطاط مملکت ما و مانعی برای دموکراسی است.

 

محسن کدیور، روزنامه خرداد، 18/9/77 : دین هیچ روشی را برای نحوه حکومت پیشنهاد نداده است

 

محمد مهدی فولادوند، روزنامه صبح امروز، 19/10/78 : عمر نوح پیامبر 60 الی70 سال بوده و 950 سال عمر خاندان نوح بوده است نه شخص نوح، واقعاً بعید است یک شخص نهصد و پنجاه سال عمر کند.

 

اعترافات موسوی؟؟؟ ( کودوم موسوی؟ این که 20 ساله تو کار نیست!) در بازجویی به علت قتل های زنجیره ای :  تحليل ما از اوضاع جارى روز اين بود که آقاى خامنه‏اى غير از امام است و آقاى خاتمى هم به دليل اين که 20 ميليون راى آورده و بيست ميليون پشتيبان دارد ، قدرتش بيشتر از بنى‏صدر است و ما اين قتل‏ها را مرتکب مى‏شويم و به گردن آقاى خامنه‏اى مى‏اندازيم و جنگ بين اين دو منجر به شکست آقاى خامنه‏اى در مقابل خاتمى خواهد شد .

 

بهزاد نبوی ، نایب رییس مجلس ششم : در واقع هیچ عقل سلیمی حکم نمی کند که یک کشور جهان سومی حتی اگر همه ملت پشتیبان حکومتش باشد و آن ملت مسلح هم باشد به جنگ با امریکا برود... از امریکای تا بن داندان مسلح میترسم.کیست که از امریکای تا بن دندان مسلح در عراق که خودش را چنین نشان داد نترسد.

 

سید محمد خاتمي، دانشگاه تهران، سالگرد دوم خرداد : اگر دين در برابر آزادي قرار بگيرد، اين دين است كه بايد محدود شود نه آزادي.

(نابودی دین در برابر آزادی ، اونم آزادی از نوع خاتمی!)

 

احمد شيرزاد، همبستگي، ص 2-  5 مهرماه 1380 : چشم بر هم بزنيم 4 سال تمام شده و بايد شال و کلاه کنيم و براي کسب راي دوره بعد به اين روستا و آن شهر سر بزنيم و قول‌ها‌ي نشدني و شعارهاي جديد بدهيم .

 

.................................

 

خاتمی رییس جمهوری است که با افتخار علت پف آلود بودن چشمش و تاخیر در جلسه هیات دولت رو نگاه کردن فوتبال تا پاسی از شب می دونه ! (مراجعه به سایت ابطحی) .

 

تورم زمان خاتمی به گفته بانک مرکزی 25% بود

 

در دولت آقای خاتمی هر نه روز يک بحران بود (نقل از خود آقاي خاتمي)

 

در دولت خاتمی رجانیوز سی و پنج نفر اسم داد، یکی آقای مرتضی حاجی که مدارک دکترای تقلبی از دانشگاه هاوایی داشت که اسناد آن منتشر شد ( و با فشار کیهان بر وزارت علوم وگرنه که هیچی)

 

شش ميليارد دلار پولي را که به گفته آقاي انبارلويي که در زمان خاتمي به خزانه برنگشت ، چه شد ؟

(اتفاقا من همون سال آخر خاتمی با دوستم رفتیم مجلس برای تخمین بودجه کل کشوری و کسری عجیبی بین ترازها بود که طبق فرمولهای حسابداری نه ناشی از کم و زیاد شدن صفرها میشد نه ناشی از جابجا نوشتن اعداد یا جابجایی حسابها، و هر کاری کردیم عددها جور نمیشد و نمیدونستیم چرا؟ فکر میکردیم ما اشتباه نوشتیم تا اینکه پرسیدیم و گفتن این بودجه کسری داره)

 

فروش گاز ایران برای مدت 20 سال به قیمت 5/17دلار (14برابر زیر قیمت جهانی) به طرف اماراتی با رشوه های کلان برای دلالان دولتی و...

 

کم شدن بودجه ی وزارت دفاع در اوج تهدیدات داخلی و خارجی اوزیسیون و دولتهای غربی

 

نامه خیلی محرمانه خاتمی به بوش که ما دست از حمایت لبنان و حماس و فلسطین و بی خیال شدن اترژی هسته ای به این شرط که به ما حمله نکنند . نامه دولت خاتمی به بوش در زمان حاکمیت دولت اصلاحات مخفی ماند ولی درسال 85 افشا شد. اخیراً هم باز از سوی مشاور عالی بوش پدر و پسر تأیید شد، این نامه این قدر ذلیلانه و منفعلانه است که آدم را به یاد مواضع حکومت پهلوی و شاه سلطان حسین می اندازد! به بوش بگوییم که ما حاضریم حزب الله لبنان را خلع سلاح کنیم، آقای صادق خرازی سفیر سابق ایران در پاریس، عامل ارسال نامه ننگین 2003 به آمریکا ، روزنامه "وطن امروز" سندش را نیز درج کرد. گفتند ما که رفتیم این نامه را به بوش دادیم، بوش گفت چه کسی جرأت کرده چنین نامه گستاخانه‏ای را بنویسد؟ حزب الله لبنان را خلع سلاح کنیم، از حمایت فلسطین دست برداریم، در بحث عراق همکاری کنیم، هسته‏ای را هم هرچه شفاف تر کنیم تا ما را از لیست شرارت خارج کنند!؟

 

سرقت اسناد بکلی سری مملکت به راحتی و با حمایت دولت (فیلم قتل های زنجیره ای ، نامه سعید امامی در خصوص مطبوعات و...) و در اختیار دشمنان قرار دادن آنها برای بهره برداری تبلیغاتی .

 

تشبیه محرومان به لشگر قابلمه به دست ها

 

حتی یکی از مسئولین بی شرمی را به جایی رساند که بصورت علنی به شعور اجتماعی مردم توهین کرد وگفت:"اگر ما مرگ موش هم بدهیم،مردم برای گرفتن آن صف می بندند."

 

از یک طرف می گفتند مردم سالار هستند و از طرف دیگر می گفتند این ها لشکر قابلمه به دست هستند، اینها باید مرگ موش بخورند،

 

نامه نگاری به رهبری برای خوردن جام زهر(قبل از حمله آمریکا به عراق) .

 

در زمان دولت آقاي خاتمي، هواپيمای چهل ميليارد توماني از سلطان برونئي خريداري و بیست ميليارد تومان هم صرف تشريفات آن شد

درمورد آقای مهاجرانی که رهبری فرمودند: من از ایشان راضی نیستم چون همه سیاست هایش چه در فیلم و کتاب و موسیقی و... غالباً بر ضد اسلام بود، در حالی که مقام معظم رهبری فرمودند من از ایشان راضی نیستم آقای خاتمی گفتند که اگر مهاجرانی استعفا دهد من هم با وی استعفا می دهم. برخی از همان مراجع در این رابطه در تحصن شرکت کردند و خاتمی  به آن مراجع بی اعتنایی کرد.

 

مراجع به مجلس ششم نامه نوشتند و گفتند آقای کروبی! این "کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان" تنها اصل اولش با نود حکم شرعی مخالف است ولی مجلس ششم باز هم اعتنا نکرد و آن را تصویب کرد!

 

استانلی روم معاون امنیت ملی امریکا در سال1380 : «آنچه تا کنون همه تحرکات ما را برای براندازی جمهوری اسلامی با ناکامی مواجه کرده، اعتقاد مردم ایران به ولایت فقیه است. ولایت فقیه و میزان برد احکام آن برای ما و گنجینه های اطلاعاتی ما ناشناخته مانده! ما ناامید نیستیم، خوشبختانه احزاب و آدم های تازه نفسی در ایران در یک حرکت جمعی با ظرافت این خار را از چشم ما بیرون می کشند.»

 

آقای خاتمی در جواب به دانشجویان معترض گفت : "می دهم بیرونت کنند، آدم باشید!" در صورتی که همین برخورد، بلکه بدتر از آن با آقای احمدی نژاد شد ولی گفت من تحمل می کنم .

 

فضای خفقان آور جامعه خصوصا 4 سال دوم دوران خاتمی: تعطیلی بیش از 40 روزنامه ، دستگیری خبرنگاران، اختلاف در مجلس ، از بین رفتن حیا و عفت عمومی، افزایش ناامنی و قتل (خفاش شب زاده شد و به دنبال آن ابلیس ها و بیجه ها و دیگری ها آمدند)، فضای افسرده جامعه ، جوانان معترض و....

 

فیلمهای سرشار از اندوه و نارضایتی اجتماعی و افسردگی زمان خاتمی مثل: اعتراض ، زیر پوست شهر، پارتی ، متولد ماه مهر ، قرمز ، آقای رییس جمهور و....... که به فضای افسرده جامعه دامن میزد.

 

معدن طلایی که در استان خراسان بود و تا زمانی که دولت خاتمی سر کار بود انگلیسیها 70% میبردند و 30% به خودمان میدادند و کسی هم صدایش را در نمی آورد تا اینکه دولت نهم آن را افشا کرد. به همین دلیل است که الان پوند خیلی در برابر پول ما ارزش دارد چون پشتوانه پولی یک کشور میزان طلایی است که در خزانه دارد.

 

برج میلاد که تا خاتمی سر کار بود (8 سال در راس بود) فقط 40% تکمیل شده بود و آنهم فقط رویه کار جهت سیاه نمایی و طی 4 سال دولت احمدی نژاد 60% آن تکمیل شد و این نشان از آن دارد که میشود در 4 سال هم کار کرد منتها اگر کسی بخواهد که کار کند.

 

طرحهای نیمه ساخته دولت 7 و 8 که هزینه تکمیلشان چند برابر بودجه کل مملکتی بود و تکمیل نمیشدند و بیشتر خسارت وارد می آوردند.

 

طرح گفتگوی تمدنها ( که من قبول دارم طرح خوبی بود و لا اقل یه کار درست انجام داد ولی چه فایده که پی شو نگرفت؟؟ و باعث شد بعضی ها جسارت کنن و به فرهنگ و تاریخ ما دست درازی کنن؟)  که توجه جهانی رو به تمدنها برگرداند و ضررش بیشتر به خودما رسید و به متعاقب آن طرح جنگ تمدنها از طرف آمریکا اعلام شد.

 

فیلم دست دادنش با دخترها و زنها در ایتالیا و ایران که همه جا پخش شد و مصاحبه نسبتا ضد انقلابیش با روزنامه آلمانی (جزئیاتش یادم نیست ولی همون موقع خبرو پیگیری کردم)

 

تحقیر ایران در کنفرانس برلین و سکوت حضرات عالیات

 

خاتمی در فرمانیه ساکن است و....... ( برید عکس خونشو از گوگل دربیارید ببینید تا بفهمید کاخ نشینی یعنی چی)

 

خاتمی با 75 میلیارد تومان بدهی صندوق ذخیره ارزی (انشا الله برای همیشه) از ریاست جمهوری خداحافظی کرد.

 

***حالا دوباره برید پاراگرافی که اول متن نوشتمو بخونید تا بهتر حرف منو بفهمید.***

+ شيرجه زده شده در  چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۸ساعت 9:48  توسط .Dolfin.  | 

الوعده وفا! بالاخره این تنبلی از ما غفلت کرد و فرصت شد تا بیایم و یکی از وعده هامون رو که محقق نکرده بودیمو محقق کنیم و در آستانه انتخابات مثل کاندیداها که شعار میدن و عمل نمیکنن نباشیم و حداقل این یکی وعده مان را جامه عمل بپوشانیم تا اینم نره پیش اون یکی چیزایی که قرار بود بنویسم و ننوشتم!

دوست داشتم واسه این سفرنامه م یه اسم خوب بذارم اما اسم خوبی مثل خسی در میقات رو قبلا مرحوم جلال آل احمد انتخاب کرده و من موندم چه اسمی برای این سفرنامه خوبه؟ شاید یه چیزی تو مایه های برگی در باغ یا شبدری در گلستان.

هر چند که چند تا از تکه های جالب و بامزه این سفرو برای کسانی که در دسترس بودند نقل کردم ولی بعضی تکه ها رو برای اینجا گذاشتم تا حرف نویی برای گفتن داشته باشم. پس از دستش ندین!

 

***

اوایل اردیبهشت بود که دو خبر بد و ناگهانی به ما داده شد و از طریق اخبار پخش شد که یکی دیوار کشیدن بقیع بود و دومی عدم صدور ویزا برای زنان و دخترانی که زیر 45 سال سن دارند و ویزای تکی دارند. به این معنا که کسانی که پاس خونوادگی داشتن یا خانومایی که با شوهراشون پاسشون مشترک بود مشکلی براشونم نبود. و بد بختی از اونجاییه که وقتی به سن قانونی برسی باید پاس جدا بگیری.

خلاصه از اون روز یه چش ما خون شد و دیگری لبخند.....عینهو تابلوی مونالیزا که چشماش می گریه ولی لباش میخنده! خصوصا مامانا که بد ترن و مامان منم حسابی دلش به شور افتاده بود ولی از اونجایی که من از لاک پشتها هم خونسردترم:-D!  فقط تو فکر جور کردن تفریحات جدید با بچه های فامیل و احیانا درس خوندن تو مواقع خستگی و فراغت از شوخی! بودم و البته گاه گاهیم به کامی جون میرسیدم که تنها نمونه....لابد بعضیا خبر ندارید که 10 روز قبل از عید مادر بزرگ من فوت کرد و این بود که کلا فامیل ما از کوچیکترین عضو تا خاله بابام! بعضی ها از یک هفته و بعضی ها (از جمله ما) تا یک ماه خونه بابا بزرگمون کنگر خوری داشتیم و از اینرو درس و کتاب تعطیل بود و بعضیا که مدرسه هم نرفتن! از اینجهت تقریبا خونه نبودم که به کارای شخصیم برسم (و مهمترین کار شخصی منم که سرگرم کردن کامی جونه! میدونید که همتون ، من نباشم حوصله کامی سر میره!) و در جوار همزبونهای کوچیک و بزرگم (که تقریبا هیچ کودومم همسنم نیستن) جمیعا به گرمابه و گلستون میرفتیم و از کار دنیا فارغ بودیم.

اینم بگم که اسم کاروان ما فاران سیر بود و 145 نفر بودیم که حدود 90-95 نفرمون هم خانوم بودیم (بزن قدش!، ایول داره بابا!!!)(حالا دیگه شما خودتون عمق فاجعه رو از راه محاسبات هندسی بدست آورید!) و من از چند تا دوستام منجمله بچه های نت (شماها رو میگما! حال کنین ازتون یاد کردمو به حسابتون آوردم! ) که خدافظی کرده بودم و اگه یادتون باشه هر کودومتون  که از من پرسیده بودید: کجا داری میری؟ من گفته بودم: با فاران سیر (به تلفظ اونموقع من: France Air!) پرواز داریم و دوستان میپرسیدن: فرانسه میخوای بری؟ و من در کمال جالبیت این پاسخو داده بودم بهتون که: غرب دارم میرم ولی فرانسه نمیخوام برم یه کشور دیگه قراره برم!ولی اسم پروازمون فرانس ایره!

*: حالا میدونم داغ دلتونو تازه کردم و یادش براتون زنده شد و اینکه الان به خون من تشنه این و اگه ببینینم یه فص میزنینم ولی اینو گفتم که بعدا خاطره بشه واستون!

 

...... رفت تا 6 اردیبهشت که جلسه نهایی ما تو مسجد مهم محل قرار بود برگزار شه البته قبل ترش خبر باز شدن بقیع و برداشته شدن دیوارهای کاذب  پلاستیکی/ گونوی از طرف یکی از دوستان در چت به اطلاع بنده و از طرف تی وی به مامی رسیده بود و همه امیدوار بودیم همونطور که با حرف تونسته بودن مشکل بقیعو حل کنن مشکل ما هم حل شه.

در جلسه 6/2 وقتی وارد مسجد شدیم دیدیم کعبه و مقام ابراهیمو بصورت ماکت وسط مسجد برامون ساختن که من رفتم در یکی از نقاط عمیق مسجد جلوس کردم و مامانمم پشتم اومد. و بابا هم چند دیقه بعد اومد به ما ملحق بشه که جا نبود و رفت یه جای دیگه نشست.

 اول مدیر کاروانمون هنوز ب بسم الله جاش تو دهنش خشک نشده بود که خبرو بین ما ترکوند و اینکه از بین خانومها هنوز ویزای 21 نفر نیومده. و بمب...!  دیگه مگه میشد جمعیتو جمع کنی؟!یه سری به گریه افتادن یه سری به اعتراض! (در حالی که دست دولت ما هم نبود چه برسه به یه دفتر زیارتی ساده) البته مستقیما به مدیر اعتراض نمیکردن ولی خب اعتراض بود دیگه ، یه سری به پچ پچ و مامان من که بااااااز قلبش به تپش افتاده بود.

قرار شد برای جلوگیری از برهم خوردن نظم؟!#^% اسامی آخر جلسه خونده بشه. تو این بین یه خانوم 70 و خورده ای ساله که سمت چپ من نشسته بود (آخه تو مسجد فضا دوستانه و اوپن بود و همه تو طبقه آقایون به صورت مختلط نشسته بودیم، البته از نوع خونوادگیش!) شروع کرد به غر زدن که آره این دختر دانشجوها رو میبرن اونجا آرایش میکنن و گند زدن به همه چی رفته و تقصیر اوناست و اینا. که من یه قلم کاغذ گرفتم دستم و با صدای مصدای سسسسسسس خانومه رو ساکت کردم تا به حرفای مدیر کاروان و معاونش اینا گوش بدم و اونم عاقل تر شد!

بعد معاون کاروان – که از قضا و به کشف خودم! خیلی شبیه دایی کوچیکم بود و کلی این قضیه به منو مامانم تو طول این جریانات روحیه میداد – اومد یه صحبتهای نهایی رو تحویل جمع داد و بعد شروع کرد به خوندن اسامی. من واسه اینکه فشار مامان نیفته و غش نره رفتم تو فاز طنازی و گفتم: میگم مامان حالا خوبه اولین نفر اسم من باشه! و مامانم میگفت: آره ، اولین نفر اسم توئه... و میخندید ولی چه خنده ای؟ خند ای که بغض پشتش داشت قلپ میزد بیرون و اشک تو چشماش جمع شده بود و کم کم صورتش داشت قرمز میشد. منم بصورت مثلا الکی وانمود میکردم دارم با خودم حرف میزنم ولی یکم بلند زمزمه میکردم که: نه بابا اسم من که نیست، من خواب دیدم، مگه الکیه؟! خوابشو من دیده باشم اونوقت خودم نرم؟!!؟ و از اون طرف توی دلم یه چیزی میگفت: فکر نکنم ویزام اومده باشه، یعنی اومده؟ و از اون طرف (جهت مخالف مد نظرمه دوستان!) یه چیز دیگه تو دلم میگفت: نه اسم من حتما در میاد از بین 90 تا 21 ی در نیومده پس نمیشه همه اونهایی که دراومدن پاسپورت مشترک داشته باشن که، حتما پاس تنهاییا هم بینشون بوده... میدونستم که فقط دارم خودمو گول میزنم ولی بازم خودمو گول میزدم!

زد و اولین نفر اسامی رو خوند – و به دلیل همهمه تو خوندن اسامی تاخیر میفتاد – که من نفس راحتی کشیدم (البته از این بابت که نفر اول اسمم نبود و ضایع نشدم وگرنه هنوز که خیالم تخت نشده بود ، هنوز خیالم ناهمواری داشت اونموقع!) و رو کردم به مامانو به مسخرگی گفتم: دیدی اولیش نبود؟ اونم با همون صورت قرمز و اشکهای محلقه و اینا (با اینکه تو شیشه عینکش نور افتاده بود و خوب چشماشو نمیدیدم اما حسشون میکردم) خنده ای کرد و گفت: دومیه! حالا ببین اگه دومی نبود!! (عجب چیزیه ها این مامان ما! هی دل آدمو به غنجه وا میداره! حالا خوبه اینجا نمیاد این چیزا رو بخونه و منم که فعلا چششو دور دیدم!) خلاصه همهمه کم شد و شروع شد به خوندن اسامی بدون فاصله اسم منو که خوند انگاری ته دلم داغ شد (البته فقط یکمی گرم شد ، خیلی داغ نشد) با اینکه کلی ضعف رفته بودم اما واسه ظاهر قضیه برگشتم و به مامان گفتم: اَاَاَه ه ه ! دیدی اسم منم بود؟! که دیدم کاسه چشماش پر شده و ظرفیت پلک پایینی ته کشده و دیگه دیگه!

 

خدایی خیلی فضای ضد حالی بود! خصوصا 3 تا خواهر که با پدرو مادرشون میخواستن بیان و اسم هیچ کودوم خواهرا در نیومده بود. که دیدم خانومی که بغل دست مامانم بود گفت که با اینکه عروس و داماد و نوه داره و 43 سالش هم هست ویزای اونم نیومده!(و مرتب هم بهش زنگ میزدن که ازش خبر بگیرن) و بعد گفت که قبلا حج رفته ولی ایندفعه نمیدونسته چرا حس و حال نداره و یک ماهه اتاقش ریخته به هم و حال نداره جمع کنه و شوری برای رفتن نداشته که با وجود تشویقهای دیگران هنوز وسیله هاشو جمع نکرده و حالا میفهمه چون قرار نبوده بره پس حسشم نداشته. که شوهرش بهش زنگ زد و مثی که بهش گفته بود اگه تو نری منم نمیرم (بابا معرفت!) و ما که خودمونم مونده بودیم بریم یا نریم. دلم براش سوخت اما واسه خودم دلم بیشتر میسوخت که حتی همون یه باری که اون رفته بود من نرفته بودم ، هنوز مونده بود تا پایان جلسه و بعدش صحبتهای حاج آقای کاروان و گفتن نکات شرعی و نحوه انجام اعمال مونده بود و منم به بهانه اینکه میخوام گوش بدم (که چندان هم گوش دادن من مهم نبود اونموقع) رومو کردم اونور تا مامان نبینه وقتی اشک تو چشمام حلقه میزنه یا وقتی بغضمو قورت میدم چون میدونستم اگه ببینه بیشتر عذاب میکشه و دق میکنه این بود که رومو میکردم اونور و وقتی موفق میشدم اشکامو جمع کنم برمیگشتم یه نگاه بهش مینداختم بعد دوباره رومو برمیگردوندم. اما نمیدونم چه افکار ناامید کننده و محزونی تو ذهن من پدیدار شد که بغض بزرگی گلومو گرفت و باعث شد نتونم چشمامو جمع کنم و یه قطره اشک از دستم سر خورد و از صورتم فروغلتید. و اون بغض به حدی بزرگ و سنگین بود که با زحمت زیاد تونستم قورتش بدم و طوری شد که وسط راه تو گلوم گیر کرده بود و پایین نمیرفت و نفسم خفن بند اومده بود و با فشار زیاد گلو و قورتهای پشت سر هم تونستم بغضه رو فرو بکشم ولی وقتی واسه آخرین بار ، واسه دلگرمی،  برگشتم به مامانم نگاه کنم از عکس العملش متوجه شدم که بغض لعنتی کار خودشو کرده و کی میتواند مامان ها را گول بزند؟! لابد الان رگهای چشمم قرمز شدن و احتمالا دماغم هم! (آخه من بعضی وقتها که ناراحتیم شدید باشه بدجور گریه کردنم تابلو میشه و گاهی تا یکی دو ساعت بعد هنوز آثارش باقی میمونه و اون لحظه اونقدر غصه میخوردم که نتونم اشکامو تو دلم بریزم و دلم پر از غصه شده بود و دیگه ظرفیتی واسه جگر خون شده (اشک) وجود نداشت .

بلند شدیم از مسجد بیایم بیرون (بابا جلسه یه ساعت دو ساعت بالاخره باید رفت سر خونه زندگی دیگه!) که دیدم یه دختر دیگه (که بعدا فهمیدم زری صداش میکنن، شما به اسم خودش کار نداشته باشین!) خیلی ناراحته و من بهش دلداری دادم (حالا یکی میخواست خودمو دلداری بده!) که نه اگه تا حالاش جور شده پس بعدشم جور میشه و غصه نخور من که میگم میریم و اصلا حس ناراحتی نمیکنم! (این تیکه آخری رو جدی راست اومدما!) که مادرش حرف منو تایید کرد و در ادامه گفت ایشالا همتون میاین همه با هم میریم ، و بعد از سوال پیچ کردنای معاون کاروان (طبق عادت دیرینه خودم که همانا تخلیه اطلاعاتی کردنه!) راه افتادیم بریم خونه بابا بزرگم اینا که بین خونه ما و مسجد بود و همه به هم نزدیک. تو راه صحبت شد و مامان همش غصه میخورد و میگفت: حالا اگه نیای چی؟ من با نفسی که بیرون میدادم تکرار کردم: اگه نیام...... و بابا گفت نه من دلم روشنه که میاد ، مال همشون جور میشه و منم با جملاتی که خودم ته دلم میدونستم همش خالی بندیه حرف بابا رو تایید میکردم و سبکی خاصی رو ته دلم احساس میکردم و انقدر این احساس برام خوشایند بود که دست آخر اونو به زبون آوردم و تکرار هم کردم!. در این بین یهو من گفتم: ئه بذارین من برم دو بسته کاکائوی تلخ بگیرم بذارم تو ساکم ببریم که یهو بابا دراومد که: حالا وایسا ببین اصلا میای که میخوای کاکائو بخری!!.........و من احساس کردم که یه چیزایی رو دارم میفهممممم!!!

خلاصه که از من اصرار و از بابا و مامان انکار و هر چی گفتم بابا سر راهه بذارین بخرم آخه بعدا من دوباره پاشم اینهمه دور دنیا بگردم واسه کاکائو؟ که حریف دوتاشون نشدم و رفتیم خونه مامان حاجیم اینا (همون مامان بزرگم که تازه فوت کرده) که قضیه رو به گوش اونها هم برسونیم که بفهمن شایعه راست از آب دراومد آخه تعداد زیادی از فامیلامون که مقدار متنابه و قابل توجهی از اونها رو خانومها تشکیل میدن و مقدار متنابه تری از همین خانومها هم پاس تکی دارن قرار بود تو سریای بعدی و با فاصله های 10 روزه تا یک ماهه و دو ماهه از هم (از تاریخ برگشتن ما تا 2-3 روز قبل از شروع ماه رمضون) همه شون اونوری بشن ، البته هنوز این اونوری شدن واسه خیلیاشون معلوم نیست! حالا چی شده امسال فیل همه عالم و آدم (حتی فوامیل و آشنایان باکلاس و فرا باکلاسمون) یاد هندستون کرده چیزیه که باید برم تو گوگل سرچ کنم تا علتشو بفهمم!!!

 

ادامه این ماجرا را در قسمت بعد خواهید دید...

 

 

 

(یعنی به نظرتون من جور میشه برم؟ یا یه چیز غیر ممکنه؟ یا محاله که من برم؟نکنه عربها بهم ضد حال بزنن؟!؟ .................خودمونیم عجب سوال سختی پرسیدم نه؟!!! )

 

 

 

 

(میگم خدایی بعضی جاها چه متنم ادبی شد ها!....نه مثی که هنوزم میتونم جدی بنویسم و هنوز این قلم طنازی  و خوشمزگی کامل نتونسته مارو بکشه با خودش ببره!

+ شيرجه زده شده در  پنجشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۸ساعت 15:15  توسط .Dolfin.  |