|
|
|
|
|
ای بابا!
این زندگیم واسه ما عالمی شده ها!!! کنکورو دادیم و فکر کردیم خیالمون راحت شده....اما زرشک به خودمون! دو هفته ای که مثل برق گذشت و نفهمیدم چطوری! رو میخواستم رمانمو ادامه بدم که ندادم! و به جاش ۴۰ صفحه ش بخاطر تند رفتن در روند نقل داستان، به حذفی گرایید! و از مرداد بود که کوفت های کاری اضافه شد! هر روز کلاس زبان داشتن که دقیق ۳ ساعت وقتتو میگیره.....اونم از عصر تا شب..... و البته نگذریم از اعتیاد جدیدم!......گلدوزی و مونجوق بافی و کلا دوخت و دوز!!! (توضیح: موبایل که گرفتم همه گفتن نه دیگه موبایل این دختره رو از کامپیوتر جدا میکنه!....نکرد!.....ماشین که خریدم مامان میترسید دیگه نتونه از تو خیابون جمعم کنه!..... و همه میگفتن نه دیگه حتما ایندفعه ماشین این دختره رو از پای کامپیوتر بلند میکنه!!!.......که نکرد!!! چند روز پیش که بیشتر از یک هفته بود نت نیومده بودم در حال دوختن به مامان گفتم: هیچ دقت کردی که گلدوزی منو از کامی جدا کرده؟!!!
فکر کن صبح که پا میشی میری سر دوختن تا عصر..... بعد میری کلاس زبان....بعد میای و میشینی پای تی وی آبکی! این وسط یه شام و ناهار تفریحت میشه! دوختن که انگار مجبورم! سال عمه م رفتیم بهشت زهرا و برگشتیم.....بعد ۴ ساعت رانندگی و آفتاب داغ مرداد خوردن......تا اومدیم خونه لباسامو عوض کردم و نشستم پای بساط!!! کار به جایی کشید که از سرگیجه شدید مجبور شدم دراز کشیدم...... ولی همچنان باز هم در حالت دراز کش داشتم میدوختم!!!! انگار که مجبورم!.......رفتم کار منجوق از بیرون گرفتم......گاهی تا ۲.۵-۲ نصفه شب پاشم......بابام میگه بچه آخه مگه به نون شب محتاجی؟! این چه کاریه کور میشی........میگم: نه محتاج نیستم، مجبورم!!! حداقل یکم از اعتیادمو میخوابونه!!!
خلاصه که خیلی یک نواخت شده زندگیم این روزا و همین شدید کسل و دپرسم کرده.....چیزی که دقیقا تو نوشته هام محسوس نیست.....چون خودم سعی میکنم مثل سابق قلم بذارم و اجازه نمیدم حالم تو قلمم تاثیر بذاره.... جواب کنکور اومد.......روزانه و شبانه مجاز نشده بودم...... و رشته هایی که میخواستم فقط تو دولتیه......و یاسی که توصیه اکید کرده بود به کمتر از پزشکی رضایت ندم!!! و جالب اینکه همون هفته آخر تیر رفتم و تست گویندگی تو موسسه گلوری ( همون شرکتی که کارتونا رو دوبله میکنه! افتاد؟!) دادم و اتفاقا از بین ۵۰-۶۰ نفر من جزو ۱۰ نفر قبولی ها بودم....... روزی که اومدم برم کار مونجوقا رو تحویل بدم خالم زنگ زد و گفت یه کار حسابداری برام پیدا کرده، اونم بالای میدون هروی! خب منم چون نزدیک بود رفتم! و البته یارو هم شجره نامه منو بیرون کشید! و کاش خودکارم میشکست و نمیگفتم داییم تکنیسین داروسازی بیمارستان چمرانه!.....یارو عجب گیری داده بود به این دایی کوچولویه من!!! اومدم خونه. یه روز قبل انتخاب رشته رفتم خونه همین دایی کوچولو تا با خانومش تبادل نظر کنم برای انتخاب رشته. گفتم نمیدونم چی بزنم. اخه از غیر انتفاعی خوشم نمیاد و مجازیم گروئنه. تنها رشته مورد نظرم زیست دریا هست که اونم فقط غیرانتفاعی تبریز داده.....از حسابداریم که بدم میاد و زده شدم. چی بزنم؟! بعد کلی تبادل نظر قرار شد چون گیج شدم و نمیدونم چه راهی رو برم و بر سر چند راهی!!! هستم، استخاره کنم که آیا همین درسمو ادامه بدم یا اینکه دوباره بخونم واسه کنکور یا اینکه برم گلوری یا اینکه برم تو کار حسابداری؟
و اما جواب استخاره م!!!: (کل نکته مهم همین قسمته! که کل این پستو به خاطر همین زدم! ۱- ادامه تحصیل: صحیح است اما پیشنهاد نمیشود...تضمین نمی کند/نمی شود.......احتیاطا ترک شود! ۲- کار دوبله: بسیار بد......ظلم به نفس....گره باز نمیکند....بد فرجام!! ۳- کار حسابداری: سخت و دقیق.....به جا و بر حق و با صحت باطنی اما بسیار دقت میخواهد.......صبر کن یا راه دیگری در پیش گیر!!!
وایییی........ بدتر گیج شدم که!!!! حالا دیگه اصلا نمیدونم کودومو انتخاب کنم!!!!..... اصلا من آینده ندارم!!!!......درجا بزنم فکر کنم بهتره!!!!........اصلا بهتره من برم همون رمانمو ادامه بدم، البته اگه این نخ و سوزن بذاره!!!
راستی: ۱۱ تا انتخاب رشته واسه پیام نور کردم.........۸ تاش حسابداریه
پ.ن: جریان برگشتن از خونه دایی خود ماجرای شگفت انگیزی است که در پست دیگری باید به آن پرداخت! |
||
|
+
شيرجه زده شده در جمعه ۲۲ مرداد ۱۳۸۹ساعت 18:22 توسط .Dolfin.
|
|
||