اهل دریا هستم....دل من دریاییست.....در پی صدق و صفا می آیم...

1- رفتیم دنیای نور کفش بخریم یه کفش خوشگل چرمی پسندیدم ولی سایز پامو نداشت، آدرس شعبه سپه سالارشونو داد

2- رفتیم هفت حوض که من کفش بخرم، داشتم از تو کفشای تک سایز یه کفشی رو امتحان میکردم یهو دیدم یه دختره داره میگه: خانوم میشه اون کفشه رو بدی من امتحان کنم؟.....به محل اشاره دستش نگاه کردم دیدم کفش طلایی خودمو داره بهم نشون میده!..... دختره میخواست کفش توی پای منو بخره، زن داییم میگفت: خب اگه میخواسته 4-5 تومن قیمت روش میذاشتی میفروختی بهش!.......... و این قضیه هنوزم سوژه منه که کفش نیمه کهنه مم میخواستن تو حراج دم عید ازم بخرن! و میخندم !!

3- برای عید توسی مد شد و من چون همیشه خدا از مد جلوترم کیف توسیم رو که 7-8 ماهه دارم ازش استفاده میکنم دلم بر نمیداره واسه عید هم ازش استفاده بکنم، حتی بصرف مد!............

4- هواسم به رنگ مد سال نبود و مانتورو اشتباها به جای توسی، سرمه ایشو برداشتم..... گفتم عیب نداره بعدا یه مانتو توسی خودم میگیرم، که گیرم نیومد و همه توسی خوشگلا رو ملت برده بودن.

دم عیدی من موندم با دو تا شلوار و دو تا کیف و دو تا روسری و شال واسه عید ولی با یه مانتو!.... اگه یه مانتوی توسی هم گیرم میومد دو دستم کامل میشد. از کیف مشکیه استفاده نکردم بمونه واسه بعد. کیف قرمزمو برداشتم با روسریم که حاشیه قرمز داره و توش خط های توسی و عسلی و قرمز و مشکی هست و با همه چی ست میشه. گاهیم از شال مدل سلما م که توسی - سفید - مشکی هست و از دنیای نور گرفتم استفاده میکنم........... ولی روسریه بیشتر با کیفم ست میشه.

5- به احتمال قوی تابستون قرمز مد بشه چون من همیشه یه چند ماهی از مد جلوترم و تجربه اینو میگه!..........شمام میتونید از تجربه من استفاده کنید!........اگرم تو آینده نزدیک رنگ دیگه مد بشه قرمز باز هم جزو مد هاست.

6- امسال سال ببره اونم ببر فلزی که خیلی برام عزیزه و نزدیک 10 ساله که منتظر رسیدن سال ببرم! چون این یکی سال ببر تو ساعت سعد اکبر تحویل شد....... ولی سال گاو منحوس گذشته، حتی موقع تحویل سال جدید باز هم زهر خودشو ریخت و آخرین نفسشم باهاش کشید....... شب آخر رفتیم سپه سالار و بالاخره تونستم یه کفشی بخرم، البته این یکیم به پام گشاده و با دو تا کفی تو هر کودوم و ایضا مقداری پنبه در جلوی کفش - عین بچه های عهد تیرکمون شاه! - بالاخره اندازم شد و آخرش نفهمیدم این سازه واقعا 36 بود یا 37!.... آخه 36 یه کفی هم کافیشه، کفشای ایرانی که همه قالب بزرگ، کفشای خارجی اندازه پامونه که فقط چینیش گیر آدم میاد اونم با 30 تومن قیمت که پول زوره و من نمیدم!

روز آخر همه کارامو کردمو سه سری لباسم ریختم سر مامانم! و خودم غروبی رفتم حموم!! تو حموم تا جایی که جا داشت ریسه رفتم و الانشم که یادم افتاده بازم دارم میرم!....طفلی مامانم تا 8.15 داشت لباس میشست و آخرشم دم سال تحویل نصف لباسا تو ماشین موند!...وقتیم اومد بره حموم یه سوپور محترم اومد جلوی درو جارو زد و مامان تا یه ربع داشت دنبال یه 500 تومنی یا هزار تومنی میگشت بده به یارو، حالا مگه تو کل ساختمون ما پول خرد پیدا میشد!!...آخرشم با هشدارهای من که وقت نیست و اینا، یارو رو پیچوند و رفت حموم!....منم که دلمو خوش کرده بودم که از 7 تا 9 دو ساعت وقت هست که دم شلوارمو بدوزم هی سفره هفت سین رو به انواع مختلف رو میز و رو زمین میچیدم و دم به دیقه مامان از تو حموم سرک میکشید و ایراد میگرفت و خلاصه من بیچاره هم تا 8:50 داشتم سفره میچیندم! و آخرشم فقط همینقدر رسیدم که واسه سال تحویل بلیزمو عوض کنم و با موهای نیمه بسته و بلیز نو با شلوار برمودای صورتی خونه و بدون جورابی - چیزی نشستم سر سفره. (سرکه رو خالی کردم تو سینک آشپزخونه و جاش سکه های بغل تخم مرغها رو ریختم و بعدشم این کار من کلی سوژه شد که مامانم با یه پیاله کوچیک سرکه از طبقه بالا با احتیاط اومده بوده پایین که سرکه رو به سفره برسونه اونوقت من ریخته بودمش بره!) حالا بابامم اومده بود قشنگ لباساشو کامل پوشیده بود هی میگفت آب بیار برام، شیرینی بیار، شمعارو روشن کن، خودش که تکون نمیخورد، منم که چقدر گوش میدادم!.....هی میگفتم بزن سه میگفت نه یک داره مشهدو نشون میده، حالا افتخاری داشت چه چه میزد ها!... آخر به زور زد سه و دیدم یه دیقه بیشتر نمونده و میخواستم مامانو صدا کنم که زودتر از حموم بیاد بیرون ولی انقدر خندم میومد که نمیتونستم حرف بزنم و بابا هم بیخیال نشسته بود!

همسایه های @ روبروییمون تو لحظه تحویل سال هی نارنجک دستی پشت سر هم زدن و من سر درد گرفتم.....تا یکی دو ساعت داشتم غر میزدم ولی آخرش انقدر انرژی این سال عزیز و جدید زیاد بود که نتونستم رو فاز منفی بمونم..........

هر چند انقدر هول بودم که برای اولین بار تو عمرم یادم رفت دعای تحویل سال رو بخونم و قرآنمم نصفه موند و به تمرینی که مربی یوگامون واسه لحظه تحویل سال بهمون داده بود هم نتونستم برسم!............مامانمم که نمیخواست اتفاق سالای قبل دوباره براش تکرار بشه 5 دیقه مونده به آخر سال با تشر من بالاخره از تو حموم اومد بیرون و تو ثانیه های آخر با کله خیس و حوله پیچ شده نشست سر سفره! ..........خدایی عجب سال تحویلی شد ها!

**: تا 11-12 شب که داییم اینا اومدن عید دیدنی و رفتن من هنوز داشتم پاچه های شلوارمو میدوختم و مامانمم پذیرایی میکرد!

7- مامان هنوز عیدی بهم نداده، قراره آخر عید هر چی از عیدیا پیشش موند و نداد بده به من. فقط 2 تومن دشت اول سال بهم داد! امسال چند تا از خونواده های فامیلامون عزادار بودن، با این حساب امسال باید یه عیدی حسابی از مامان گیرم بیاد!

**: چاغاله نوبرونه اولین بار امسالو خونه خاله کوچیکم خوردیم و من دعا کردم امسال رتبه کنکورم 12 بشه تا بتونم چیزی که میخوامو قبول بشم.

شمام برام دعا کنید!

 

+ شيرجه زده شده در  چهارشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۹ساعت 20:51  توسط .Dolfin.  |